شهید علیرضا پیرمغان
در بیست و یکمین روز از اولین ماه فصل تابستان سال ۱۳۶۵ در شهرستان فریمان و در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود. علیرضا از همان ابتدای کودکی در سن ده سالگی، با توجه به شرایط خانوادگی و حس مسئولیتی که احساس میکرد، علاوه بر تحصیل، به حرفهی ساعتسازی مشغول شد تا کمک خرج پدر و خانواده باشد. در کنار تحصیل و حرفهی ساعتسازی به خاطر علاقه به منش و رسم پهلوانی، در رشتهی ورزشی کُشتی نیز شرکت کرد. علاقهی او به تحصیل باعث شد با تلاش فراوان با نمرههای بسیار عالی دوران تحصیلی را بگذراند. از همان کودکی به عبادت علاقهمند بود و برای همین سعی میکرد نمازش را اول وقت بخواند. در مراسم دعاهای هفتگی حضور مییافت. با وجود سن کم، رفتار و نوع معاشرت او آنچنان جذاب و زیبا بود که همهی اقوام و آشنایان را مجذوب میکرد و او را بهعنوان الگو به فرزندانشان نشان میدادند. علیرضا دومین فرزند خانواده بود و سه خواهر و سه برادر دارد. قبل از تولد علیرضا، خداوند ۵ فرزند نصیب پدر و مادرش کرده بود. اما از آن ۵ فرزند تنها یک دختر، عمرش به دنیا بود و چهار فرزند دیگر همگی به رحمت ایزدی پیوسته بودند. علیرضا بعد از آن فرزندان اولین پسر خانواده بود و پدر و مادرش خوشحال از داشتن چنین فرزندی بودند. وی به عنوان پسر بزرگ خانواده به شدت مسئولیتپذیر بود و سعی میکرد تا حد امکان کمک خرج خانواده باشد. همهی افراد خانواده حسشان نسبت به علیرضا حس پدر و فرزندی بود نه صرفاً برادری.
سال ۱۳۷۹ خانواده از شهرستان فریمان به مشهد مقدس مهاجرت کردند. علیرضا و برادر کوچکترش در تمامی این سالها کمک خرج پدر بودند و در کنار عشق و علاقه به تحصیل، کارهای مختلفی را انجام میدادند و وقف خانواده بودند. پس از پایان دورهی متوسطه و پیش دانشگاهی، در شرایطی که شاگرد اول مدرسه شده بود و معدل خیلی خوبی داشت، با توجه به شرایط اقتصادی و البته علاقهای که به نظام داشت با تلاش و کوشش فراوان به استخدام هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران در آمد. برای گذراندن دورههای آموزشی، سالهایی را دور از خانواده در تهران و اصفهان گذراند و بعد از اتمام دوران آموزشی، به دلیل کسب رتبهی برتر در خانهی زبان اصفهان، شهر محل خدمتش را خودش انتخاب کرد و به مشهد و پیش خانوادهاش برگشت.
حالا علیرضا جوانی رشید شده بود و با توجه به کهولت سن پدر، عملاً تمامی مسئولیتهای خانواده به عهدهی وی بود. کم کم مادر در تکاپوی تدارک خواستگاری برای علیرضای ۲۶ساله شده بود. علیرضا تا چند روز قبل از شهادت راضی به ازدواج نمیشد و تمام فکرش، سر و سامان دادن دیگر اعضای خانواده بود و سپس خودش. اما به اصرار مادر راضی شد تا به خواستگاری برود و خاطرهی همراهی با مادر در این خواستگاریها در روزهای آخر منتهی به شهادتش را برای مادر به یادگار بگذارد.
آخرین باری که علیرضا برای شهادت خودش دعا کرده بود، روز عرفه بود، آن روز به همراه دوستش به حرم مطهر رفته بودند تا دعای عرفه را در جوار حضرت سلطان بخوانند. به گواه دوستش(آقای مصطفی مرادیان) آنجا آخرین باری بود که علیرضا آرزوی شهادت کرد، انگار آن روز با تمام روزهای دیگر برای علیرضا فرق داشت. انگار آمده بود حاجت بگیرد و برگردد. انگار میدانست دعاهای امروزش، پاسخ داده خواهد شد. سرانجام روز استجابت دعای علیرضا فرا رسید. و شهید در تاریخ 24/8/1391 در سانحهی بالگرد هوانیروز به آرزوی همیشگیاش رسید.
.